حسینیه بنی فاطمه اصفهان حسینیه بنی فاطمه اصفهان
نوشته های مشابه
بازدیدها: 41
زنگ انشا بود و موضوع آن ایثار. همه نوشته هایشان را خواندند که نوبت به علیرضا رسید. سکوت همه جا را فرا گرفته بود. برگه ی انشایش را نخوانده در جیب گذاشت ، چشمانش را بست و نثری زیبا قرائت نمود.
صدایش لحظه به لحظه دلنشین تر شد و کلاس پرتر از سکوت.
مسئولیتش در توپخانه بود. توپخانه هم در پشت جبهه و این همیشه مادر را آرامش می داد که خطری تهدیدش نمی کند.
خبر کمبود آب و غذا در خط را که شنید تصمیمش را گرفت. می خواست دوستان و همرزمانش را سیراب کند. تانکر آب را پشت ماشین گذاشت و به خط زد.
آفتاب هر چه در پرتوهایش بود به چهره ی مصمم علیرضا تاباند. در نظر او جاده هم با این گرما کِش می یافت و درازتر می شد. گرما و عطش و چکه های آب و خون سردرگریبان هم گذاشتند و او را در لحظه ای ناب به عرش رساندند و دیگر هرچه بود رنگ آسمان بود و بس.
و وجود نازنین علیرضا در شلمچه به فیض مطلق شهادت دست یافت و در میان وزش ملایم بال ملائک به سوی بارگاه الهی شتافت.
