بازدیدها: 42
وقتی پرونده ات را گشودم و صفحاتش را یک به یک ورق زدم. وقتی عکس هایت را نگریستم و نگاهم بر نگاه عاشقانه ات گره خورد، آن وقت بود که فهمیدم پیشاپیش برق نگاهت در برابر بی کرانه های آبی در شب های عملیات در برابر نیایش های عارفانه و جشن حنابندان و در برابر دم به دم شتاب عاشقانه ات چقدر شرمنده و فقیر و لالِ هر جمله و واژه ام.
عباس! ای مردِ بی تکرار! تو بگو وقتی که لبیک گویان مردانگی را بر شانه های صبح در عطر نفس هایت تا عرش خدا بالا می بردی و وقتی از غریب ترین خاکریزهای جبهه بر دوش ثانیه ها تشییع می شدی ما کجا بودیم؟ و حال چگونه می توانیم شکوه پیچیده در حریم عشق تو را در قالب جمله بگنجانیم؟
آری ما در برابر نگاه نجیبانه ی تو ناتوان هر گونه گفتن و نوشتنیم.
حلال مان کن ای مرد بی تکرار.