اخبارمقاله

خلاصه ای ازفضائل و سیره فردی حضرت امام محمد باقر علیه السلام

Views: 5

همیشه به یاد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زیاد مى ‏خواند و چون سر از سجده بر مى‏ داشت. سجده گاهش از اشک چشمش ‏تر شده بود.

امام صادق فرمود:پدرم در مناجات شبانه ‏اش مى ‏گفت:«خدایا، فرمانم دادى نبردم، نهیم کردى، اطاعت نکردم، اکنون بنده‏ ات، نزد تو آمده و عذرى ندارم‏».
عبادت

همیشه به یاد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زیاد مى ‏خواند و چون سر از سجده بر مى‏ داشت. سجده گاهش از اشک چشمش ‏تر شده بود.

امام صادق فرمود:پدرم در مناجات شبانه ‏اش مى ‏گفت:«خدایا، فرمانم دادى نبردم، نهیم کردى، اطاعت نکردم، اکنون بنده‏ ات، نزد تو آمده و عذرى ندارم‏».

آنگاه که به سفر حج مى ‏رفت، چون به حرم مى ‏رسید، غسل مى ‏کرد، کفش هایش را در دست‏ مى ‏گرفت و مسافتى را پیاده مى ‏رفت. و چون وارد مسجد الحرام مى ‏شد به کعبه نگاه‏ مى ‏کرد و با صداى بلند مى‏ گریست، غلامش افلح مى‏ گوید:با امام باقر حج گزاردم، چون‏ وارد مسجدالحرام شد، به «بیت‏» نگاه کرد و گریست تا آن که صدایش بلند شد،گفتم: «فدایت ‏شوم، مردم به شما نگاه مى‏ کنند، آهسته‏ تر گریه کنید»، فرمود:«واى بر تو اى افلح، چرا گریه نکنم، شاید خداوند از رحمت‏ به من نگاه‏ کند، و فرداى قیامت‏ بدین سبب، نزدش رستگار شوم‏». حتى در شب وفاتش، مناجات‏ شبانه ‏اش را ترک نکرد. چون غمگین مى ‏شد، زنان و کودکان را جمع مى ‏کرد، او دعا مى ‏کرد و آن ها آمین مى ‏گفتند.
مهابت و شجاعت

علم و تقوایش، زهد و پارسایى ‏اش،چنان عظمت، جلالت و ابهتى به وى داده بود که کسى نمى ‏توانست او را سیر نگاه کند. و دانشمندان بزرگ از جمله‏«حکم بن عتیبه‏» با همه عظمت و بزرگى ‏اش، در نزد او، کودکى دانش‏ آموز مى‏ نمود، یکى از همراهان هشام بن عبدالملک خلیفه اموى، به هنگام ‏حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را دید، تصمیم گرفت‏ با طرح سوالى او راشرمنده کند، و چون به نزد آن گرامى رسید و چشمش به او افتاد، تنش لرزید، رنگش ‏پرید و زبانش بند آمد.

یا آن که در میان مردم چون یکى از آنها بود، و ازمتواضع ‏ترین مردم به شمار مى‏ آمد، ولى در مقابل ستمکاران، شجاعانه مى ‏ایستاد و ازحق و حقیقت دفاع مى‏ کرد. آنگاه که خلیفه اموى هشام بن عبدالملک، آن حضرت را به‏ دمشق احضار کرده بود، در مجلسى که تمام سران اموى گرد آمده بودند ابتدا هشام وسپس دیگر بزرگان بنى‏ امیه آن حضرت را سرزنش کردند.

مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بیت پیامبر دفاع کرد، چنان که هشام از سخن‏ آن حضرت، که امویان را غاصب حقوق اهل بیت معرفى مى‏ کرد، به اندازه ‏اى خشمگین شد که فرمان داد امام را زندانى کنند. در مجلسى دیگر در نزد هشام در حالى که درکنار او و بر تخت وى نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانیت‏ خانواده خود را اثبات ‏کرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، که صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت.
رفتار با یاران و دیگر مردم

آن بزرگوار، یارانش را به همدردى و برادرى و نیز یارى مسلمانان سفارش مى‏ کرد و مى ‏فرمود: «دوست داشتنى‏ ترین کارها نزد خدا این ‏است که مسلمانى، شکم مسلمانى را سیر کند، غمش را بزداید و دینش را ادا کند».

با همه مهربان بود. حتى با کسانى که نسبت‏ به او رفتار بدى داشتند، از بد کاران‏ در مى ‏گذشت، اگر نیمه شب مهمانى مى ‏رسید با مهربانى در به رویش باز مى‏ کرد و در باز کردن بار و بنه‏ اش به او کمک مى ‏کرد، در تشییع جنازه مردم عادى شرکت مى‏ کرد،لغزش هاى یاران را نادیده مى ‏گرفت و مى‏ فرمود:«اصلاح امور زندگى و روش برخورد با مردم چون پیمانه پرى است که دو سوم آن زیرکى و یک سوم آن گذشت است‏».

از تحقیر مسلمانان نهى مى‏ کرد و به غلامان و کنیزانش مى‏ فرمود: «گدایان را گدا ننامید و آنها را با این نام نخوانید، بلکه آنان را به بهترین نامهایشان صدا بزنید».

در امر اصلاح جامعه و جلوگیرى از فساد و تنبیه بدکاران، تلاش مى‏ کرد آنگاه که ‏از دزدى افرادى آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آن ها را گرفتند و به والى مدینه ‏تحویل دادند و اموال دزدیده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند.

یاران و همراهان را غذا مى ‏داد و چون کمى از آنان فاصله مى‏ گرفت در برخورد مجدد با آنان چنان احوال پرسى مى‏ کرد که گویا مدت ها است آنها را ندیده است.
آراستگى ظاهر

موى سرش تمیز و مرتب بود و مى ‏فرمود:«هرکس موى نگه مى ‏دارد، آن را مرتب کند و فرق بگذارد» و به دو طرف سرشانه کند، ریش خود را کوتاه مى ‏کرد و خط مى ‏گرفت و موهاى دو طرف صورت و زیر چانه ‏اش را مى ‏سترد، حجامت مى‏ کرد. دست ها و ناخن هایش را حنا مى‏ گرفت. دندان هایش را که سست ‏شده بود، با طلا محکم کرده بود. انگشترى در دست مى ‏کرد، نقش انگشترى‏ اش «العزه لله‏» بود.
غذا خوردن

غذا را با «بسم الله‏» آغاز و با «الحمد لله‏» ختم مى‏ کرد، و آنچه ‏را در اطراف سفره ریخته بود، اگر در خانه بود، بر مى ‏داشت و اگر در بیابان بود براى پرندگان وا مى ‏نهاد.
میهمانى دادن

غذا دادن به مومنین به ویژه شیعیان را بسیار مهم مى‏ شمرد و به ‏یاران خود سفارش مى ‏کرد، که دوستان و هم کیشان خود را میهمان کنند و غذا بدهند. مى ‏فرمود: «کمک به خانواده یک مسلمان و سیر کردن شکمشان و بى‏ نیاز کردن آن ها از مردم، برایم از هفتاد حج‏ بهتر است‏» به سیر کردن شکم خیلى اهمیت مى ‏داد. و سیر کردن یک نفر نزد وى از آزاد کردن یک بنده بهتر بود.

خانه‏ اش منزلگاه شیعیان، مسلمانان، غریبان و رهگذران بود، میهمان زیاد به خانه ‏مى ‏برد. به میهمانان غذاى لذیذ مى‏ داد، اجازه نمى ‏داد میهمانش کارى انجام دهد.
تجارت و کار

یارانش را به کار و کسب تشویق مى ‏کرد، از شغل آنها مى ‏پرسید. اگربیکار بودند، سفارش اکید مى‏ کرد که به کارى مشغول شوند و مى‏ فرمود: «من کسى را که کار و کاسبى را رها کرده و به پشت ‏بخوابد و بگوید; خدایا روزیم ده، دشمن‏ دارم‏» به یکى از یارانش که بیکار بود فرمود: «مغازه ‏اى بگیر، جلویش را جاروب ‏کن و آب بپاش، بساطى در آن بگستر، چون چنین کنى وظیفه ‏ات را انجام داده ‏اى!» به ‏یارانش سفارش مى‏ کرد که اگر آب یا زمینى را مى‏ فروشند حتما با پول آن آب و زمین‏ بخرند.

آن گرامى تنها سفارش به کار نمى ‏کرد، بلکه خود نیز به باغ و مزرعه خویش‏ مى ‏رفت و حتى در هواى گرم تابستان، عرق ریزان کار مى ‏کرد. آن حضرت ‏مى ‏فرمود: «دنیا چه یاور خوبى براى طلب آخرت است‏» و غلامان خویش را به کارى وامى ‏داشت‏ بر آنها سخت نمى ‏گرفت و آن ها را در انجام کار آزاد مى ‏گذاشت، اگر کارشان ‏سنگین و مشکل بود خود نیز به آنها کمک مى‏ کرد و مى‏ فرمود: «هرگاه غلامان خود رابه کار مى‏ گیرید، و کار بر آنان سخت است‏ خودتان نیز با آنان کار کنید».
سخاوت و بخشش

امام باقر(ع) با آن که درآمدش کم، خرجش بسیار و عیال وار بود، درعین حال بخشندگى ‏اش بین خاص و عام آشکار و بزرگوارى ‏اش – مشهور، و فضل و نیکى ‏اش ‏معروف بود، افراد زیادى به امید بهره ‏مندى از جود و کرمش به سویش مى‏ شتافتند وهیچ یک ناامید بر نمى ‏گشتند. هرکس به خانه‏ اش وارد مى ‏شد، از آنجا بیرون نمى ‏رفت،مگر آنکه غذایش مى ‏داد، لباس نیکویش مى‏ پوشاند و مبلغى پول به او مى ‏بخشید. بخشش‏ او به حدى بود که مورد اعتراض نزدیکان قرار گرفت. آن حضرت یاور بیچارگان، یار درماندگان و دستگیر در راه ماندگان بود.

هرگاه شیعیانش از شهرهاى دیگر به دیدارش مى ‏رفتند. زاد و توشه راه، لباس و جایزه ‏شان مى ‏داد، و مى ‏فرمود: «پیش از آنکه ملاقاتم کنید این ها برایتان آماده شده ‏بود».

جایزه ‏هایش بین پانصد تا هزار درهم بود. هم خود مى‏ بخشید و هم به یاران وخویشانش سفارش مى ‏کرد که بخشنده باشند، در یک روز هشت هزار دینار به مستمندان‏ مدینه بخشید و خانواده ‏اى را که یازده نفر بودند و همه غلام و کنیز بودند آزاد کرد. به سبب بخشش هایش نیازمندان زیادى به منزلش مراجعه مى‏ کردند و آن حضرت به‏ غلامان و کنیزانش سفارش مى ‏کرد که آنها را تحقیر نکنند و گدا ننامند بلکه آنان ‏را به بهترین نامهایشان صدا بزنند. هر روز جمعه یک دینار صدقه مى‏ داد و مى‏ فرمود: «نیک و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان مى ‏شود» و نیز مى ‏فرمود:«نیکى،فقر را مى‏ زداید و بر عمر مى ‏افزاید و از مرگ بد پیشگیرى مى‏ کند». پیوسته یارانش‏ را به همدردى و دستگیرى یکدیگر سفارش مى ‏کرد و مى ‏فرمود: «چه بد برادرى است، برادرى که چون غنى باشى همراهت‏ باشد و چون فقیر شوى تو را تنها بگذارد». و مى ‏فرمود: «برادرى آنگاه کامل است که یکى از شما دست در جیب رفیقش کند و هرچه مى ‏خواهد برگیرد».

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا