Views: 5
همیشه به یاد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زیاد مى خواند و چون سر از سجده بر مى داشت. سجده گاهش از اشک چشمش تر شده بود.
امام صادق فرمود:پدرم در مناجات شبانه اش مى گفت:«خدایا، فرمانم دادى نبردم، نهیم کردى، اطاعت نکردم، اکنون بنده ات، نزد تو آمده و عذرى ندارم».
عبادت
همیشه به یاد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زیاد مى خواند و چون سر از سجده بر مى داشت. سجده گاهش از اشک چشمش تر شده بود.
امام صادق فرمود:پدرم در مناجات شبانه اش مى گفت:«خدایا، فرمانم دادى نبردم، نهیم کردى، اطاعت نکردم، اکنون بنده ات، نزد تو آمده و عذرى ندارم».
آنگاه که به سفر حج مى رفت، چون به حرم مى رسید، غسل مى کرد، کفش هایش را در دست مى گرفت و مسافتى را پیاده مى رفت. و چون وارد مسجد الحرام مى شد به کعبه نگاه مى کرد و با صداى بلند مى گریست، غلامش افلح مى گوید:با امام باقر حج گزاردم، چون وارد مسجدالحرام شد، به «بیت» نگاه کرد و گریست تا آن که صدایش بلند شد،گفتم: «فدایت شوم، مردم به شما نگاه مى کنند، آهسته تر گریه کنید»، فرمود:«واى بر تو اى افلح، چرا گریه نکنم، شاید خداوند از رحمت به من نگاه کند، و فرداى قیامت بدین سبب، نزدش رستگار شوم». حتى در شب وفاتش، مناجات شبانه اش را ترک نکرد. چون غمگین مى شد، زنان و کودکان را جمع مى کرد، او دعا مى کرد و آن ها آمین مى گفتند.
مهابت و شجاعت
علم و تقوایش، زهد و پارسایى اش،چنان عظمت، جلالت و ابهتى به وى داده بود که کسى نمى توانست او را سیر نگاه کند. و دانشمندان بزرگ از جمله«حکم بن عتیبه» با همه عظمت و بزرگى اش، در نزد او، کودکى دانش آموز مى نمود، یکى از همراهان هشام بن عبدالملک خلیفه اموى، به هنگام حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را دید، تصمیم گرفت با طرح سوالى او راشرمنده کند، و چون به نزد آن گرامى رسید و چشمش به او افتاد، تنش لرزید، رنگش پرید و زبانش بند آمد.
یا آن که در میان مردم چون یکى از آنها بود، و ازمتواضع ترین مردم به شمار مى آمد، ولى در مقابل ستمکاران، شجاعانه مى ایستاد و ازحق و حقیقت دفاع مى کرد. آنگاه که خلیفه اموى هشام بن عبدالملک، آن حضرت را به دمشق احضار کرده بود، در مجلسى که تمام سران اموى گرد آمده بودند ابتدا هشام وسپس دیگر بزرگان بنى امیه آن حضرت را سرزنش کردند.
مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بیت پیامبر دفاع کرد، چنان که هشام از سخن آن حضرت، که امویان را غاصب حقوق اهل بیت معرفى مى کرد، به اندازه اى خشمگین شد که فرمان داد امام را زندانى کنند. در مجلسى دیگر در نزد هشام در حالى که درکنار او و بر تخت وى نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانیت خانواده خود را اثبات کرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، که صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت.
رفتار با یاران و دیگر مردم
آن بزرگوار، یارانش را به همدردى و برادرى و نیز یارى مسلمانان سفارش مى کرد و مى فرمود: «دوست داشتنى ترین کارها نزد خدا این است که مسلمانى، شکم مسلمانى را سیر کند، غمش را بزداید و دینش را ادا کند».
با همه مهربان بود. حتى با کسانى که نسبت به او رفتار بدى داشتند، از بد کاران در مى گذشت، اگر نیمه شب مهمانى مى رسید با مهربانى در به رویش باز مى کرد و در باز کردن بار و بنه اش به او کمک مى کرد، در تشییع جنازه مردم عادى شرکت مى کرد،لغزش هاى یاران را نادیده مى گرفت و مى فرمود:«اصلاح امور زندگى و روش برخورد با مردم چون پیمانه پرى است که دو سوم آن زیرکى و یک سوم آن گذشت است».
از تحقیر مسلمانان نهى مى کرد و به غلامان و کنیزانش مى فرمود: «گدایان را گدا ننامید و آنها را با این نام نخوانید، بلکه آنان را به بهترین نامهایشان صدا بزنید».
در امر اصلاح جامعه و جلوگیرى از فساد و تنبیه بدکاران، تلاش مى کرد آنگاه که از دزدى افرادى آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آن ها را گرفتند و به والى مدینه تحویل دادند و اموال دزدیده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند.
یاران و همراهان را غذا مى داد و چون کمى از آنان فاصله مى گرفت در برخورد مجدد با آنان چنان احوال پرسى مى کرد که گویا مدت ها است آنها را ندیده است.
آراستگى ظاهر
موى سرش تمیز و مرتب بود و مى فرمود:«هرکس موى نگه مى دارد، آن را مرتب کند و فرق بگذارد» و به دو طرف سرشانه کند، ریش خود را کوتاه مى کرد و خط مى گرفت و موهاى دو طرف صورت و زیر چانه اش را مى سترد، حجامت مى کرد. دست ها و ناخن هایش را حنا مى گرفت. دندان هایش را که سست شده بود، با طلا محکم کرده بود. انگشترى در دست مى کرد، نقش انگشترى اش «العزه لله» بود.
غذا خوردن
غذا را با «بسم الله» آغاز و با «الحمد لله» ختم مى کرد، و آنچه را در اطراف سفره ریخته بود، اگر در خانه بود، بر مى داشت و اگر در بیابان بود براى پرندگان وا مى نهاد.
میهمانى دادن
غذا دادن به مومنین به ویژه شیعیان را بسیار مهم مى شمرد و به یاران خود سفارش مى کرد، که دوستان و هم کیشان خود را میهمان کنند و غذا بدهند. مى فرمود: «کمک به خانواده یک مسلمان و سیر کردن شکمشان و بى نیاز کردن آن ها از مردم، برایم از هفتاد حج بهتر است» به سیر کردن شکم خیلى اهمیت مى داد. و سیر کردن یک نفر نزد وى از آزاد کردن یک بنده بهتر بود.
خانه اش منزلگاه شیعیان، مسلمانان، غریبان و رهگذران بود، میهمان زیاد به خانه مى برد. به میهمانان غذاى لذیذ مى داد، اجازه نمى داد میهمانش کارى انجام دهد.
تجارت و کار
یارانش را به کار و کسب تشویق مى کرد، از شغل آنها مى پرسید. اگربیکار بودند، سفارش اکید مى کرد که به کارى مشغول شوند و مى فرمود: «من کسى را که کار و کاسبى را رها کرده و به پشت بخوابد و بگوید; خدایا روزیم ده، دشمن دارم» به یکى از یارانش که بیکار بود فرمود: «مغازه اى بگیر، جلویش را جاروب کن و آب بپاش، بساطى در آن بگستر، چون چنین کنى وظیفه ات را انجام داده اى!» به یارانش سفارش مى کرد که اگر آب یا زمینى را مى فروشند حتما با پول آن آب و زمین بخرند.
آن گرامى تنها سفارش به کار نمى کرد، بلکه خود نیز به باغ و مزرعه خویش مى رفت و حتى در هواى گرم تابستان، عرق ریزان کار مى کرد. آن حضرت مى فرمود: «دنیا چه یاور خوبى براى طلب آخرت است» و غلامان خویش را به کارى وامى داشت بر آنها سخت نمى گرفت و آن ها را در انجام کار آزاد مى گذاشت، اگر کارشان سنگین و مشکل بود خود نیز به آنها کمک مى کرد و مى فرمود: «هرگاه غلامان خود رابه کار مى گیرید، و کار بر آنان سخت است خودتان نیز با آنان کار کنید».
سخاوت و بخشش
امام باقر(ع) با آن که درآمدش کم، خرجش بسیار و عیال وار بود، درعین حال بخشندگى اش بین خاص و عام آشکار و بزرگوارى اش – مشهور، و فضل و نیکى اش معروف بود، افراد زیادى به امید بهره مندى از جود و کرمش به سویش مى شتافتند وهیچ یک ناامید بر نمى گشتند. هرکس به خانه اش وارد مى شد، از آنجا بیرون نمى رفت،مگر آنکه غذایش مى داد، لباس نیکویش مى پوشاند و مبلغى پول به او مى بخشید. بخشش او به حدى بود که مورد اعتراض نزدیکان قرار گرفت. آن حضرت یاور بیچارگان، یار درماندگان و دستگیر در راه ماندگان بود.
هرگاه شیعیانش از شهرهاى دیگر به دیدارش مى رفتند. زاد و توشه راه، لباس و جایزه شان مى داد، و مى فرمود: «پیش از آنکه ملاقاتم کنید این ها برایتان آماده شده بود».
جایزه هایش بین پانصد تا هزار درهم بود. هم خود مى بخشید و هم به یاران وخویشانش سفارش مى کرد که بخشنده باشند، در یک روز هشت هزار دینار به مستمندان مدینه بخشید و خانواده اى را که یازده نفر بودند و همه غلام و کنیز بودند آزاد کرد. به سبب بخشش هایش نیازمندان زیادى به منزلش مراجعه مى کردند و آن حضرت به غلامان و کنیزانش سفارش مى کرد که آنها را تحقیر نکنند و گدا ننامند بلکه آنان را به بهترین نامهایشان صدا بزنند. هر روز جمعه یک دینار صدقه مى داد و مى فرمود: «نیک و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان مى شود» و نیز مى فرمود:«نیکى،فقر را مى زداید و بر عمر مى افزاید و از مرگ بد پیشگیرى مى کند». پیوسته یارانش را به همدردى و دستگیرى یکدیگر سفارش مى کرد و مى فرمود: «چه بد برادرى است، برادرى که چون غنى باشى همراهت باشد و چون فقیر شوى تو را تنها بگذارد». و مى فرمود: «برادرى آنگاه کامل است که یکى از شما دست در جیب رفیقش کند و هرچه مى خواهد برگیرد».