بازدیدها: 611

لحظه ای آرام نمی شد. بی قرار فردا بود. شب از نیمه گذشته بود.
صورت باران خورده اش را به طرف آسمان بلند کرد، ضجه می زد و خدا را صدا می کرد.
زمان می گذشت و عقربه های ساعت نزدیکیِ عملیات را نشان می دادند.
نیروها در صف شدند، سربندها به سر. همه همدیگر را در آغوش گرفتند.
به یاد خانواده اش افتاد. به یاد دیدار آخرشان و ندایی که در دلش می گفت آن دیدار، دیدار آخرشان است.
قلمی یافت و کاغذی. خواست چند سطری بنویسد و اینگونه نوشت:« و اینک که در جبهه های حق علیه باطل نشسته ام و آغاز عملیات هم آن قدر دور نیست و شاید لطف الهی شامل بنده ی حقیر و ناچیز گناهکار شود و به دیدارش بشتابم از شما می خواهم قدر امام را بدانید. قدردان خدمت هایش باشید، پاسدار خون شهدا باشید و این را به نسل های بعد هم بیاموزید.»
و جواد که از دلاور مردان گردان تخریب لشکر ۱۴ بود، در همان عملیات به شهادت رسید و از خود تنها خاطره ای از چهره ی همیشه خندان و عزمی فولادین در انجام کارها بر جای گذاشت.
شهید! ای خوبترین، ای بهترین ، ای مهربانترین،
آمدهام تا در میهمانی آسمانی ات مرا نیز شفاعت کنی
و بخشش گناهان را بدرقه ی راهم کنی . . .
***
خدایا ، بحق شهدا محبت و ولایت و پیروی راه معصومین(ع)
را در دل ما جای ده
آمین . . . التماس دعا. امیر گلشیرازی
شهدا با خدا معامله کردند
خدا خریدار جان آنها،
آنها فروشنده جان خود،
و بهاء معامله بهشت شد.
عاشقان عاشق بلایند .
و شهدا در ژرفای اقیانوس بلا غواص این دریا شدند.
شهادت را نه در آسایش، بلکه در مبارزه و بلا می دهند
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل از این که شهادت را جز به اهل درد و بلا نمی دهند . . .