Views: 1
خرم ولی خونین
عقربه های ساعت به کندی پیش می رود. بیمارستان های شهر آکنده از کشته و مجروح شده است. هر کس به دنبال گم شده ای می گردد. جنت آباد (قبرستان شهر) پر از شهید است. عده ای مشغول کندن قبر هستند تعداد کشته ها بسیار زیاد است.
آزاد سازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس یکی از نقاط شیرین در ایام هشت سال دفاع مقدس است که هیچ گاه از ذهن مردم ایران پاک نخواهد شد. چه قصه زیبایی دارد این خونین شهر، چه آدم هایی عجیب دارد. اصلا اگر نام خرمشهر برده شود و یاد «مقاومت» نیفتی باید به ذهنت شک برد.
آنچه که پیش روی شماست پیرامون نحوه آغاز جنگ، حمله به خرمشهر و مقاومت در برابر ازتش تا بن دندان مسلح رژیم بعث است:
* لغو قرارداد الجزایر به وسیله ی عراق و حمله به خرمشهر
در حالی که هنوز خرمشهر در تب و تاب بمب گذاری های تروریستی عوامل حزب بعث و حزب خلق عرب، می سوخت و مسوولین نظام مشغول پی گیری پرونده های آن ها بودند، عراق در مرز بصره؛ که متصل به مرز خرمشهر بود، به تحرکات ملموس نظامی دست زد. ارتش عراق در این منطقه به تقویت نیروهای نظامی، احداث جاده، تأسیس دژهای نظامی و … مشغول بودند و هر از چند گاهی هم بین نیروهای دو طرف آتش رد و بدل می شد، اما آن چه بر وخامت اوضاع افزود، اظهارات صدام حسین در هفدهم سپتامبر ۱۹۸۰ (بیست و ششم شهریور ۱۳۵۹) در شورای فرماندهی انقلاب عراق راجع به قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر بود.
صدام در سخن رانی خود گفت: “طبق این قرارداد دولت ایران به خواسته های خود در شط العرب (اروندرود) دست یافته، ولی مناطق که در مرز زمینی به عراق تعلق می گرفته، به عراق تحویل نداده است. بدین جهت من در این جا قرارداد ششم مارس ۱۹۷۵ الجزایر را از طرف عراق ملغی شده اعلام می کنم. ”
بر پایه ای این تصمیم تمام کشتی هایی که، از این به بعد از اروند رود عبور کنند باید پرچم عراق را بر دکل های خود نصب کنند و تمام عوارضی کشتی رانی و حقوق آن ها متعلق به عراق است.
بدین ترتیب عراق با نقض قوانین بین المللی، روستاهای خرمشهر که مشرف به مرز بصره بود را زیر آتش آر پی جی و گلوله قرار دارد. روستاییان نیز که بیشتر آن ها از افراد مستضعف بودند، چاره ای جز مهاجرت به شهر نداشتند. مسئله ی اسکان این افراد و بیکاری آن ها؛ خود بر وخامت اوضاع حاکم بر شهر می افزود. با این اعمال روابط ایران و عراق به تیرگی گرایید.
در بیست و نهم شهریور پایگاه دریایی خرمشهر دستور داد کلیه ی کشتی های تجاری از اروندرود خارج شوند، اما به دلیل نبودن امکان خروج سریع کشتی ها بیش از شصت کشتی در اروندرود باقی ماندند که بر اثر درگیری های متقابل نابود شدند.
جنگی که مدت ها قبل، عراق از طریق عناصر مسلح و بمب گذاری و … بر مردم ایران تحمیل می کرد، بطور رسمی از ساعت « سیزده و سی دقیقه» روز سی و یکم شهریور ماه ۱۳۵۹، یک روز قبل از بازگشایی مدارس، با حمله ی هوایی به فرودگاه های بزرگ ایران آغاز شد.
در اولین ساعات حمله، خرمشهر سه بار به وسیله ی ۵ میگ جنگی بمباران شد. در این حملات بیش ترین خسارات به تأسیسات دریایی، ترمینال و گمرک خرمشهر وارد شد. توان نظامی جمهوری اسلامی در منطقه ی شلمچه -خرمشهر نسبت به نیروهای نظامی عراق یک به چهار بود.
عراقی ها برآورد کرده بودند که ظرف یک روز به کنار خرمشهر خواهند رسید و در مدت دو یا سه روز خرمشهر را اشغال خواهند کرد و پس از عبور از پل خرمشهر – آبادان، آبادان را ظرف چند روز تصرف خواهند کرد و در کم تر از یک هفته تمام کرانه ی شمالی اروند رود را به چنگ خواهند آورد. در اولین روز تجاوز عراق به ایران، علی رغم مقاومت پاسگاه های مرزی، نیروهای نظامی عراق توانستند پاسگاه مرزی شلمچه در غرب خرمشهر را تصرف کنند. حجم آتش خمپاره و توپ بر روی خرمشهر به حدی بود که در همان ساعات اولیه، شصت نفر شهید و بیش از صد و ده نفر به شدت مجروح شدند و کوی طالقانی که مردمی مستضعف و تهی دست در آن ساکن بودند، به شدت ویران شد.
* سخت ترین خزان
روز سی و یکم شهریور هزار و سیصد و پنجاه و نه، کودکان دست در دست مادران شان برای خرید اول مهر به بازار آمده بودند. زنی به همراه پسرش با مرد دکان دار بر سر قیمت کیف مدرسه چانه می زند. کودک، چادر مادر خود را می کشد. هوا گرم و دم دار است. عده ای از روستاییان آواره که خانه هایشان بر اثر حملات مرزی عراق ویران شده و به شهر مهاجرت کرده اند، در پناه سایه ی دیوار ساختمان نیمه کاره حیارن و مبهوت نشسته اند.
در آن سوی، کودک ده ساله ی مرد روستایی صورتش را به شیشه ی خنک مغازه اسباب بازی فروشی چسبانده و چشم از خرسک پارچه ای برنمی دارد. گاهی وقتی به داخل مغازه سرک می کشید، مرد مغازه دار با آن لباس بلند عربی اش اخم می کرد. پیرمردی به همراه دختر چهار ساله اش از مغازه بیرون می آیند.
زنان همسایه دور تادور هم نشسته و پچ پچ می کنند. “پول دارها دارند شهر را خالی می کنند… ” صدای زنگار گرفته ی کر کر ه ی مغازه ی فرش فروشی آخرین نجواها را خاموش می کند. نگاه کودک، وانت پر از وسایل را در انتهای خیابان گم می کند. مرد روستایی کلاه چرکش را با اعتراض روی صورتش گرفته و دراز به دراز چرت می زند. کودک روستایی معنی نگاه های ملتهب عابرین را نمی فهمد. “عده ای از خواهران و برادران بسیجی به استادیوم ورزشی احضار شده اند تا برای حمله ی قریب الوقوع نیروهای نظامی عراق آماده باشند. ”
زوزه و صدای سوت فرود آمدن خمپاره در وسط بازار همه را به خود می آورد. پسرک روستایی خودش را لای چادر مادرش پنهان می کند. خمپاره ی دوم مغازه ی اسباب بازی فروش را به همراه مرد مغازه دار زیر پوشال های آتش گرفته، پنهان می کند. “نود قبضه خمپاره انداز و توپ ارتش عراق بر روی خرمشهر اجرای آتش می کنند. ”
گلوله ی توپی فرود می آید. مرد روستایی دو نیم شد، در حالی که دو قسمت بدنش به پوستی بند بود.
تکه پاره ی بدن پسرک در سیاهی چادر مادرگم شد. “روبه روی سازمان آتش نشانی ترکش توپ، سر موتورسواری را جدا کرد که بدنش در حال سوختن است. ماشین آتش نشانی جسد سوخته شده را خاموش می کند… ” پیرمردی گریان به مشتی مو و تکه های زغال اشاره می کند و می گوید: “از دختر چهار ساله ام فقط همین ها مانده است، فلکه ی اردیبهشت (شهدا)؛ مردم برگرد جسد دو تن از بچه های محله تجمع کرده و شیون و فریاد می کنند … زن بارداری بر اثر ترکش خمپاره در حال جان دادن است. بچه از شکمش بیرون افتاده، ولی هنوز به ناف مادر وصل است. در و دیواری که تا چند دقیقه ی قبل شاهد تجمع زنان محله بود، به گوشت و خون آن ها آمیخته شده است.
… در خیابان مقبل میان اعضای خانواده ای که در حیاط غذا می خوردند، خمپاره ای فرود می آید. مادر در حالی که پارچ آبی در دست دارد سراسیمه از آشپزخانه بیرون می دود. به جای شوهر و فرزندانش؛ تکه پاره ای از گوشت و استخوان را در حیاط و سر سفره می بیند و دچار جنون می شود… عقربه های ساعت به کندی پیش می رود. بیمارستان های شهر آکنده از کشته و مجروح شده است. هر کس به دنبال گم شده ای می گردد. جنت آباد (قبرستان شهر) پر از شهید است. عده ای مشغول کندن قبر هستند تعداد کشته ها بسیار زیاد است. از سازمان آب، لودر و بیل مکانیکی می آورند. بسیاری از شهدا قابل شناسایی نیستند. یک کیسه ی نایلونی از گوشت و استخوان بازمانده ی یک خانواده ی چند نفری است. خواهران بسیجی برای اقدامات لازم در شهر احضار شده اند.
* مردم شهر را ترک می کنند
روز اول مهر هیچ کودکی به مدرسه نرفت. آقایان نوری و صداقت، از روحانیون خرمشهر برای خواندن نماز بر اسجاد شهدا به قبرستان آمده اند. تعداد کشته ها زیاد است. برای هر هشت تا ده جسد یک نماز اقامه می شود. یک گودال بزرگ کنده اند و اجساد تکه تکه شده را داخل گونی ریخته و داخل گدال می گذارند. همه ی کارهای مربوط به دفن بر عهده ی خواهران بسیجی و پیرمردها است… با صدای هواپیماهای عراق، قبرکن ها و افراد سالم به داخل قبرهای کنده شده پناه می برند. گاه همان قبر خانه ی ابدی آن ها می گردد و گاه بر اثر اصابت گلوله؛ جنازه های دفن شده از قبر به بیرون پرتاب می شود و صحنه ی دل خراشی به وجود می آورد.
آتش گلوله و خمپاره لحظه ای شیون و فریاد را قطع نمی کند. به دنبال این حملات ثروت مندان شهر – آنان که هنوز در شهر مانده اند- شهر را تخلیه می کنند و محرومین هم با پای پیاده راهی جاده ها می شوند. سیل زنان و بچه ها در مسیر جاده ی خرمشهر- اهواز به راه می افتند. هر ماشینی را که می بینند با التماس می خواهند که آن ها را سوار کند. گاه یک تریلی تا جایی که جا دارد، سوار می کند. آنان که یارای رفتن با پای پیاده را ندارند به وسیله ی سه دستگاه کمپرسی شهرداری؛ از شهر تخلیه می شوند. آن هم فقط زنان و بچه ها به شرطی که با خود وسایل نیاورند، اما فاجعه به همین جا ختم نمی شود. هر از چند گاهی هواپیماهای عراقی با راکت و تیربار سیل مردم بی دفاع و سرگردان را در مسیر جاده ها به رگبار می بندند. گروهی از مردم هم به بی راهه رفته و در بیابان ها بر اثر تشنگی و گرسنگی هلاک می شوند.
* از مقاومت؛ تا شهادت
آنان که در شهر ماندند، مرد مقاومت، تا شهادت بودند. مسجد جامع خرمشهر مرکز اصلی پشتیبانی و سازمان دهی نیروهای مردم بود. همه ی مسائل در مسجد جامع حل و فصل می شد. عقبه ی نیروها و محل تدارکات، سازمان دهی نیروهای باقی مانده در شهر، استراحت و مداوای مجروحین، همه در مسجد جامع انجام می شد. مسجد جامع نقش ستاد و فرماندهی عملیات را داشت. در این اوضاع بحران زده، «محمد جهان آرا»فرمانده سپاه خرمشهر بچه ها را در سالن غذاخواری سپاه جمع کرد و گفت:
“بچه ها! تمام کارهایی که تا به حال انجام داده ایم و تعلیماتی که دیده ایم و هر برنامه ای که داشتیم برای چنین روزی بوده … امروز روزی است که باید وارد صحنه شویم و خود را نشان بدهیم … باید آماده ی نبرد باشیم. ”
بعد از هجوم سپاه سوم عراق به مناطق مرزی ایران، مأموریت تصرف خرمشهر به گردان های هشتم و نهم از تیپ سی و سه ی نیروهای مخصوص واگذار شده بود.
این نیروها بر مبنای توجیهات فرماندهی سپاه سوم، مدافعان شهر را اندک و فاقد روحیه پنداشته و تصور کردند مأموریت پاک سازی را حداکثر در چند ساعت و با موفقیت به پایان خواهند رساند، اما به دنبال مقاومت سرسختانه ی نیروهای مرزی، فرماندهی نیروی نظامی عراق؛ گردان تانک الحسن را به منطقه ی خرمشهر اعزام کرد. مضاف بر این، تعدادی از پاسگاه ها به دلیل ضعف فرماندهی به تصرف نیروی نظامی عراق درآمدند. با تسلیم شدن سرهنگ کاشانی گردان صد و شصت و پنج دژ، متلاشی شد و همین امر باعث سقوط پایگاه های شمال شلمچه گردید. قبل از طلوع آفتاب تمام دژهای یک، دو، سه، چهار و پنج پاسگاه شلمچه سقوط کرد، اما مقاومت و جان فشانی تعدادی از نیروها باعث شد دژ مرکزی از سقوط رهایی یابد. یکی از افسران جوانی که فقط یک قبضه تفنگ ۱۰۶ در اختیار داشت، می گفت: “اگر من دو تا تانک داشتم، شلمچه ی عراق را هم می گرفتم.”
همین روحیه باعث گردید در نبردی نابرابر، نیروهای خودی، پاسگاه شلمچه را- که به تصرف بعثی ها درآمده بود – باز پس گیرند، حتی پاسگاه شلمچه ی عراق را هم تصرف کرده و پرچم جمهوری اسلامی را بر فراز آن به اهتزاز درآوردند، اما با رسیدن لشکر زرهی عراق و نبودن پشتیبانی ، نیروهای خودی به ناچار عقب نشینی کردند.
در همین حال شهربانی خرمشهر هشدار می دهد که نیروهای دشمن در پنج کیلومتری شهر در حال پیش روی هستند و درخواست پشتیبانی هوایی می کند، اما در پایتخت، اوضاع سیاسی به گونه ای پیچیده و در هم رفته، که کسی به خرمشهر فکر نمی کند. بنی صدر در مقام ریاست جمهور و فرمانده کل قوا با پوزخندی می گفت:
“مگر فانتوم نقل و نبات است که برایتان بفرستم. ”
پاسگاه های مرزی بدون این که، از سلاح و مهمات تخلیه شوند به دلیل عقب نشینی نیروهای مرزی به تصرف عراق در می آیند. در همین حال باز هم نیروهای مقاومت مردمی، خود نسبت تخلیه ی وسایل و مهمات پاسگاه ها اقدام می کنند.
اما هر چه مقاومت بیش تر می شود، فرماندهان ارتش بعث بر حجم نیروهای مهاجم خود اضافه می کنند. بار دیگر در سومین روز جنگ، مرکز فرماندهی سپاه پاسداران در تلگرافی به مرکز فرماندهی ستاد مشترک ارتش سقوط خرمشهر را هشدار می دهد:
“اگر دژ مرکزی سقوط کند، اهواز، آبادان و خرمشهر سقوط خواهند کرد. تنها راه چاره پرواز هواپیماهای فانتوم است.”
با این حال، هرگز نیروهای پشتیبانی و مهمات به خرمشهر نرسیدند. همین امر فرمانده سپاه خرمشهر را بر آن داشت تا با نیروهای تحت امر خود اتمام حجت کند:
“این جا مسئله ی ماندن و شهادت است. خارج از شهادت چیز دیگری این جا نیست. هر کس می خواهد برود، برود. من به عنوان مسوول سپاه می گویم اگر می خواهید بروید، می توانید؛ هیچ اجباری در کار نیست. تنها کسی می تواند بجنگد و مقاومت کند که تکلیف خود را با خدا حل کرده باشد. اگر می خواهید بمانید، فقط باید با همان انگیزه ای که یاران حسین (ع) در کربلا ماندند، بمانید … ”
به دستور جهان آرا، همه ی سلاح های اسلحه خانه ی سپاه که شامل ژ۳، ام یک و برنو بود به مساجد انتقال یافت. از طریق بلندگو به مردم اعلام شد که برای دریافت اسلحه به مساجد و حسینیه ها مراجعه کنند. مسئولیت توزیع اسلحه به خواهران وگذار شد و آن ها در قبال گرفتن شناسنامه، سلاح در اختیار مردم می گذاشتند.
* خرمشهر زیرشنی تانک ها
عراق برای درهم شکستن مقاومت قوای مدافع شهر ناچار به وارد کردن سیل عظیم تانک ها شد. دفاع نابرابر انسان در مقابل آهن آغاز شد. در اندک زمانی مهمات مدافعین به پایان رسید و آن ها مدام تقاضای مهمات کردند. محمد نورانی از جمله بچه های مدافع شهر پشت بی سیم فریاد زد:
“به جهنم، ما می مانیم و کشته می شویم، مهم نیست، خرمشهر دارد سقوط می کند. شهر دارد از بین می رود اگر عراقی ها بیایند به مردم رحم نمی کنند، همه را قتل عام می کنند. به دادمان برسید. ”
بی سیم چی با گریه نیروها را دلداری داد. جهان آرا به اتاقش رفت و به حال بچه ها و شهر اشک ریخت. نورانی با تلاش بسیار موفق شد که دوباره با جهان آرا، فرمانده سپاه خرمشهر، تماس بگیرد.
نورانی: “بابا یک کار بکنید، خرمشهر دارد سقوط می کند، یک فکری بکنید. ”
جهان آرا: “با آبادان تماس گرفته ام؛ قرار است دو تا اف ۴ بلند شود و آن منطقه را بزنند، شما سریع برگردید تا شما را نزنند. ”
به ناچار عقب نشینی آغاز شد. عراقی ها از فرصت استفاده کرده، آنان را به رگبار بستند و یکی از نیروها تیر خورد. در گرمای طاقت فرسای بندر، با زحمت زخمی را به دوش گرفته و به پلیس راه برگرداندند. هنوز هیچ هواپیمایی بلند نشده است. مردم اطراف پلیس راه جمع شدند. یکی چوب در دست دارد، یکی تبر آورده، یکی کوکتل مولوتوف دارد. بچه ها که نزدیک شدند، عده ای بی خبر از همه جا جلو رفتند و گفتند:
“خائن ها، نامردها، چرا برمی گردید، نورانی بغضش می ترکد و مردم متأثر می شوند…
نورانی: شهر دارد سقوط می کند، عراقی ها دارند می آیند چرا ایستاده اید، یک کاری بکنید؟ ”
مردم: “بگویید ما چه کار کنیم؟ ”
آن ها راست می گفتند، با دست خالی چه کار می توانستند بکنند؟
مردم: حالا که هواپیماها بلند نشدن، بذار از روی جنازه های ما رد بشن. نمی ذاریم به همین سادگی شهر رو بگیرن.”
بیش تر نیروهای داوطلب برای دفاع از شهر، حتی برای یک بار از آرپی جی استفاده نکرده بودند و هیچ کدام آموزش نظامی درستی ندیده بودند. از طرف دیگر نیروهای آموزش دیده هم بر اثر خستگی و جنگ مداوم نیروی شان تحلیل رفته بود. تانک های ارتش بعث لحظه به لحظه در شهر پیش می آمدند. به نظر می رسید مقاومت ها در هم شکسته شده است، فرمانده نیروهای متجاوز با غرور گزارش داد:
“دستورتان اجرا شد ما اکنون وارد محمره (خرمشهر) شدیم. ”
نیروهای مدافع اگرچه خسته و تعدادشان اندک است، ولی با روحیه خود به خود مانع پیش روی آن ها شدند. فرمانده عراقی مستقر در خرمشهر می گوید:
“در ساعت شانزده و پانزده دقیقه با چشمان خودم مشاهده کردم نیروهایی که به وسیله تانک و خودرو در محور اصلی شهر پیش روی کرده بودند، با وضعی تأسف بار و حزن انگیز، با روحیه بسیار متزلزل – که به هیچ وجه قابل کنترل نبود -، شکست خورد و در حال حال عقب نشینی بود. تلفات و ضایعات سنگین بود، به طوری که گردان «تانک الحسین» بیش از بیست و سه تانک خود را از دست داده بود. هفده دستگاه خودرو از نوع اسکات ساخت چک اسلواکی متعلق به گردان مکانیزه نیز منهدم شد. ده ها نفر کشته و اسیر شده و باقی شکست خورده بودند. ”
* پیشنهاد آتش بس از طرف عراق، تاکتیکی شکست خورده
بدین ترتیب شهری که قرار بود در عرض چند ساعت تصرف شود، با گذشت شش روز و با به کارگیری بخش اعظم ارتش عراق، مانند خاری در گلوی متجاوزات گیر کرده. واقعیت این بود که خیل نیروهای عراقی، نه تنها موفقیت کاملی کسب نکرده بودند، بلکه در مقابل عده قلیلی از مدافعین و بعضاً نیروهای آموزش ندیده با ساده ترین سلاح ها متوقف شدند. صدام برای حفظ آبرو و تجدید قوا پیشنهاد صلح و آتش بس می دهد:
“عراق در جنگ یک هفته ای خود با ایران به تمام اهداف نظامی اش دست یافته و اینک شرایط خود را برای آتش بس و انجام مذاکرات مستقیم ارائه می دهد. ایران باید حق مالکیت عراق بر شط العرب (اروند رود) و سه جزیره کوچک در تنگه هرمز را به رسمیت بشناسد و به مردم ایران حقوق کامل دموکراتیک عطا کند. ”
این سخنان در حالی مطرح می شد که ارتش بعث صدها کیلومتر مربع در خاک جمهوری اسلامی پیش روی کرده و ده ها هزار نفر از مردم بی گناه را به شهادت رسانده بود.
در این وضعیت امام خمینی قاطعانه جواب منفی به پیشنهاد صلح داد. پیشنهادی که ذره ای با عقل و منطق سازگار نبود:
“… صدام حسین دستش را دراز کرده برای آن که با ما مصالحه کند، ما با او مصالحه نداریم. یک آدمی است که کافر است، یک آدمی است که فاسد است، مفسد است، مفسد را ما نمی توانیم با او مصالحه کنیم. ما تا آخر با آن ها جنگ خواهیم کرد و انشاءالله پیروز خواهیم شد… ”
بدین ترتیب قطعنامه ۴۷۹ شورای امنیت که در ششم مهرماه ۱۳۵۹ صادر شده بود، بدون این که اشاره ای به متجاوز شناخته شدن عراق در جنگ و برگشت به مرزهای بین المللی، داشته باشد، مورد قبول واقع نشد.
* تجدید قوای نظامیان عراق و حمله مجدد به خرمشهر
با شکست اقدامات سیاسی، نظامیان عراق ضمن تجدید قوا و ساماندهی حملات خود را، با شدت بیشتری بر خرمشهر آغاز کردند. چنان که در اولین روز بعد از پیشنهاد آتش بس و رد آن، یعنی روز هشتم مهرماه تا یک کیلومتری خرمشهر رسیدند، اما باز هم مقاومت شدید نیروهای مردمی مانع ورود آن ها به شهر گردید، تا روز دهم مهرماه، به سبب درگیری های شدید و نبودن پشتیبانی لازم، سیصد هزار تن کالا در انبارهای گمرک خرمشهر، یا در آتش سوخته و از بین رفتند، یا به وسیله نیروهای متجاوز عراق غارت شدند. با شکست عراق در سایر مناطق جنگی از جمله سوسنگرد و اهواز به دلیل مقاومت مردم، عراق تمام تلاش خود را متوجه خرمشهر نبود. خرمشهری که به قول رئیس جمهور عراق “مروارید شط العرب ” نامیده می شد.
هرچه بر آتش دشمن افزوده می شد، از توان مقاومت نیروهای مدافع شهر نیز کاسته می شد.
“بی سیم چی: محمد، نیروها همه خوابند، بچه ها دیگر نمی توانند بیدار بمانند.
نورانی: باید بیدار بمانند.
بی سیم چی: می روم بیدارشان کنم، تا می روم سراغ نفر بعدی، می بینم قبلی خوابش برده، بچه ها توان بیدار ماندن ندارند. بعضی ها با دست چشمان خود را نگه داشته اند؛ تا چشم هایشان بسته نشود. ”
وعده های متوالی مبنی بر ارسال یگان های نظامی پیاده، زرهی و توپخانه برای خرمشهر، طاقت فرسا شده است. روزها در انتظار کمک و پشتیبانی و شب ها به دعا و گریه و درخواست کمک، از خدا سپری می شود.
* خرمشهر در چنگال ارتش عراق
از روز دهم به بعد، نیروی نظامی عراق با کندی وارد خرمشهر شد. نبرد تنها مبارزان شهر، با ساده ترین سلاح ها، کوکتل مولوتوف و معدود آرپی جی های موجود که بعضی از این مهمات، از خود ارتش عراق به غنیمت گرفته شده بود، ادامه می یابد.
“اولین روزی که عراقی ها مسجد جامع را هدف قرار دادند، عید قربان بود “.
– امروز چند شنبه س؟
– جداً نمی دونی امروز چه روزیه؟ امروز عید قربانه.
– خدایا بیین ما به کجا رسیده ایم، ببین چه قدر بچه های مردم کشته شدن کسی به داد ما نمی رسد، لااقل تو یه فکری به حال ما بکن. ما که از شهر بیرون نمی رویم. ”
آن چه از همه دردناک تر بود، حمایت نشدن نیروهایی بود، که از صبح تا شب و از شب تا صبح بدون هیچ گونه چشم داشتی و فقط به خاطر دفاع از اعتقادات و نظام اسلامی؛ با ابتدایی ترین سلاح ها با دشمن می جنگندند؛ دشمنی که از مدرن ترین سلاح های روسی و آمریکایی استفاده می کرد. روزی نبود که خبر شهادت یکی از عزیزان اعلام نشود.
ا