Views: 52
[box type=”shadow” ]شهید محمود زندیان نام پدر : بهرام تاریخ شهادت : ۱۱/۱۲/۱۳۶۴ تاریخ تولد : ۱۳۴۶ محل شهادت : والفجر ۸[/box]
کاسه ی آب از دست های لرزان مادر پشت سر مسافرش ریخته شد.
قطره های آب دوان دوان به دنبال قدم های استوارش می دوید تا نگاه های آخر او را برای پدر و مادر در زلالی خود جای دهد و لحظه های دلتنگی تسکین دهنده ی بی قراری شان باشد. پیچ و خم کوچه به بدرقه ی او قدم های آخرش را می نگریستند و مانده بودند چه طور رفتن دوباره ی محمود را در باورشان بگنجانند. رفتنی که بوی آخرین دیدار را داشت. هنوز دستانشان به نشانه ی خداحافظی بالا بود و اشک هایشان جاری که محمود آخرین نگاهش را از آنان گرفت و مثل همیشه آرام و با وقار به جبهه رفت. او حضور در جبهه را بر هر چیز مقدم می دانست تا جایی که در گزینش سپاه شرط عضویتش را رفتن به جبهه اعلام کرده بود.
والفجر ۸ نزدیک بود و او برای جانفشانی مهیا. خود را به منطقه رساند. در همان شب عملیات ، مجلس حنابندان به راه انداخت، همه ی رزمندگان دست و موی خود را خضاب کردند و همه مهیای شهادت شدند.
روز فردا دلاورانه در برابر دشمن ایستاد و همان جا جانش را تقدیم محبوبش کرد. پیکر پاکش نزدیک به ۷۰ روز میهمان خاک جبهه ها بود و پس از آن به دیارش بازگشت.
[box type=”note” ]ما نه تنها از مرگ و شهادت نمی ترسیم که عاشق شهادتیم. هیچ شنیده ای که عاشقی را از معشوق بترسانند؟! کی را می ترسانید؟ می بینید همه ی مردم، زن و مرد، پیر و جوان به استقبال گلوله می روند باز هم درس عبرت نگرفته اید. واقعاً فلسفه اش را نفهمیده اید. من به شما آمریکایی ها می گویم انقلاب را نشناخته اید. امروز انقلاب ما از مردم چنین انسان هایی ساخته است. اگر همه را بکشید و نابود کنید باز مردم انقلابی راه ما را ادامه خواهند داد.[/box]
التماس دعا…