بازدیدها: 45
ناگاه مارش حمله نواخته شد. گوینده با لحنی حماسی پیام امام را خواند و دسیسه و قصد شوم دشمن را شمرد.
نگاه حسین محو تصویر رزمنده ها بود که در دلش غوغایی عجیب به پا شد.
او مانده بود و وجدان و ایمانش و نگاه های همسری که با نگرانی او را می پایید. به یاد کودکی افتاد که قرار بود کمتر از دو ماه دیگر چراغ خانه شان را فروزان تر کند.
غوغای درونش او را آرام نگذاشت. لبیکی گفت و از جا برخاست. دیگر هیچ چیز جلودارش نبود. ماه میهمانی خدا بود و عملیات رمضان در پیش.
خود را به شلمچه رساند.
روزها و ثانیه ها بی قرارتر از دل حسین سپری می شد. هر کدام منتظر بهترین و ناب ترین لحظه ای بودند که او را به آرزویش برسانند.
در ماه شهادت مولایش علی بود که او نیز فرقش شکافته شد و به معراج رفت.