بازدیدها: 46
هیجده سال سن زیادی نیست. نمی توان اینگونه تصور کرد که نوجوانی ۱۸ ساله به راحتی می تواند از آینده و زیبایی ها و آرزوهایش بگذرد.
آن روزها، روز به روز تعداد این نوجوان ها زیادتر می شد و اسماعیل یکی از آن ها بود.
در کودکی به خاطر تنگدستی خانواده درس را رها کرد و کمک حال پدر شد. زمان می گذشت و او بزرگ تر می شد و اخلاق و منشش فراتر از زمان رشد می کرد.
رفتار هایش از سر عادت نبود. گستره ی ذهنش فراتر از دنیا و مادیات بود. جنگ و جبهه را برگزید با آن که می توانست در کنار خانواده بماند و زندگی کند.
گمنام رفت و گمنام شهید شد. تا جایی که هیچ کس ندید چگونه به شهادت رسید. او عاشق شهدا بود و سرانجام پس از ماه ها حضور غیرتمندانه در جبهه در عملیات خیبر صدای وصل در گوش جانش پیچید و روانه ی شهر شقایق ها شد.