بازدیدها: 44
سلام بر تو که شعر بلند کتیبه های زمینی!
سلام بر تو و کجاوه ای از خاک که تو را دربرگرفته بود!
سلام بر تو و بر مادرت و بر هجده سال انتظار سبزی که کشید تا خبری از تو برایش بیاورند. خبری از بودن یا نبودنت.
به مادر گفته بودند زخمی شدی و دشمن تو را به اسارت برده است و مادر هیجده سال چشمانش به راهی بود که تو رفتی تا که برگردی و دوباره چراغ خانه اش را روشن کنی. اما تنها چیزی که نصیبش شد استخوانی بود و پلاکی و خاطراتی که هیچ گاه از ذهنش بیرون نخواهد رفت. خاطرات کودکی ات که بی پدر تو را بزرگ کرد . خاطرات نوجوانی ات که پشتیبانش بودی و تکیه گاهش و خاطرات جوانی ات که درس خواندی تا به دانشگاه بروی اما با فرمان امام دل از همه ی آرزوها گسستی و راهی جبهه شدی. مادر مانعت شد. لبخندی زدی و گفتی می خواهی راه کربلا را باز کنی و او رضایت داد به رفتنت و تو رفتی و هجده سال بعد سبک بال و تنها بازگشتی و حماسه ای دوباره سرودی و شهر را به قدومت گلباران کردی.