بازدیدها: 82

به تو ایمان دارم و به تمام امامزاده های بی گنبد و بارگاه که معجزه شان کربلای 5 بود و معراج گاهشان شلمچه. بند بند وجود من به نام تو دخیل بسته است و چشمه سار آبی نگاه من تشنه کام خاطرات سبز توست. در پشت قاب عکس ترک خورده ی دلم، تنها یک تصویر از تو مانده. تصویر وداعت. خنده از لبانت نمی رفت مثل همان روز که امام آمده بود و تو برای دیدنش عاشقانه راهی تهران شدی آن چنان شور و شعف پیروزی انقلاب و آمدن امام تمام وجودت را گرفته بود که نفهمیدی چگونه به بهشت زهرا رسیدی و خود را به امام رساندی. و آن روز گویی دوباره قراری داشتی و مشتاق دیداری بودی. چون سروی در برابر مادر ایستاده بودی سر خم کردی و از او خواستی گلویت را بوسه زند. گفتی این سر قرار است قربانی راه خدا شود. بعد ایستادی نگاهت را به چشمان مضطرب مادر دوختی و گفتی:”گفته بودم من متعلق به شما نیستم، شهادت برای من از عسل شیرین تر است من باید بروم.”
مهر، تسبیح، چفیه تمام بار کوله پشتی ات بود و بیستم دی ماه سال 1365 روز رفتنت. شلمچه پهنه ی سجاده ی تو شد و چفیه جای نمازت. تو به قد قامت عشق در برابر دشمن استوارانه ایستاده بودی و آرپی جی می زدی که گلوله ای تو را به سجده انداخت و پس از سلامی ، جان به مولا تقدیم کردی و برای دیدارش به آسمان شتافتی.