Views: 43
[box type=”shadow” ]شهید مصطفی گلشیرازی نام پدر : رضا تاریخ شهادت : ۵/۵/۱۳۶۲ تاریخ تولد : عملیات : والفجر محل شهادت : دشت عباس [/box]
سال ۱۳۳۶ ستاره ی وجود مصطفی در شهر زیبای اصفهان درخشید و با نوای روحانی پدر و مادر، نوای گرم معنویت با گوش جان شنید و بندبند جانش با توحید آشنا گشت و به همین سبب آرام جانش یاد خدا و ذکر همیشگی اش نام اهل بیت(علیهم السلام) شد. او که در دل غم محرومان داشت در همه حال به آنان یاری رسانده و از تهیه ی پوشاک و خوراک گرفته تا جهیزیه به مستمندان خدمت می کرد. به هنگام شنیدن حدیث بیداری امام خمینی با آن که در ارتش رژیم شاهنشاهی بود راهش را همسوی راه امام ساخت و به جمع مردم پیوست. پس با عدم فرمانبرداری از افسران ارشد و پخش عکس و اعلامیه های امام سهیم در پیروزی شد. با پیروزی انقلاب مصطفی دیگر استواریکم تکاور در ارتش جمهوری اسلامی بود. او با ورزش های رزمی به ویژه کاراته بدنش را ورزیده نگاه می داشت.
وی در همان اوایل جوانی تشکیل خانواده داد و صاحب سه فرزند شد که یکی از آنان چندی پس از شهادتش از دنیا رفت و به او پیوست. همیشه سفره ی خوش خلقی و مهربانی مصطفی برای خانواده پهن بود و انسی با آنان داشت.
به هنگام حمله ی خصم خونخوار بر خاک پاک میهن اسلامیمان او که در نیروی هوایی ارتش مشغول به خدمت بود، مشتاقانه به جبهه ی نبرد حق علیه باطل شتافت و پس از ماه ها جانفشانی و ایثارگری در عملیات والفجر در اثر اصابت ترکش خمپاره بر بدن به عرش الهی پرکشید.[box type=”shadow” ] دخترم دوست دارم زندگی ات زینب وار باشد و مثل حضرت زینب(سلام الله علیها) با سختی ها کنار بیایی. پسرم به راه راست برو. راه شهدا را ادامه بده و پیرو ولایت فقیه باش. [/box]
سلام
من دختر خواهر شهید مصطفی گل شیرازی هستم افتخار میکنم که همچین دایی داشتم امیدوارم بتونیم راهشونو ادامه بدیم
م.اسکندرپور
سلام تقدیم به شهدای مظلوم بنی فاطمه
شب است و سکوت است وماه است و من
فغان و غم اشک و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشکفتهام
شب و مثنویهای ناگفتهام
شب و نالههای نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو
من امشب خبر میکنم درد را
که آتش زند این دل سرد را
بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سرزند از گریبان من
مرا کشت خاموشی نالهها
دریغ از فراموشی لالهها
کجا رفت تأثیر سوز و دعا؟
کجایند مردان بیادّعا؟
کجایند شورآفرینان عشق؟
علمدار مردان میدان عشق
کجایند مستان جام الست؟
دلیران عاشق، شهیدان مست
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نامآورند
هلا، پیر هشیار درد آشنا!
بریز از می صبر، در جام ما
من از شرمساران روی توام
ز دُردی کشان سبوی توام
غرورم نمیخواست این سان مرا
پریشان و سر در گریبان مرا
غرورم نمیدید این روز را
چنان نالههای جگرسوز را
غرورم برای خدا بود و عشق
پل محکمی بین ما بود و عشق
نه، این دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود
من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم
از آنجا که پرواز یعنی خدا
سرانجام و آغاز یعنی خدا
هلا، دینفروشان دنیاپرست!
سکوت شما پشت ما را شکست
چرا ره نبستید بر دشنهها؟
ندادید آبی به لب تشنهها
نرفتید گامی به فرمان عشق
نبردید راهی به میدان عشق
اگر داغ دین بر جبین میزنید
چرا دشنه بر پشت دین میزنید؟
خموشید و آتش به جان میزنید
زبونید و زخم زبان میزنید
کنون صبر باید بر این داغها
که پر گل شود کوچهها، باغها
علیرضا قزوه