بازدیدها: 47
شده بود شهره ی خاص و عام مردم محل. همه او را می شناختند. اما دشمنان بیشتر از دوستان. معروف بود به عباس حزب الهی. هر جا مشروب فروشی یا بانکی آتش می گرفت یا در هر حرکت انقلابی و ضد شاهنشاهی اگر دقت می کردی جای پای عباس را می دیدی. خودش همیشه می گفت:”سلاح ما الله اکبر است و هدفمان نجات میهن.” خوب درس خود را فرا گرفته بود، درس انقلاب را از عاشورا!
پدر نجار بود. عباس نیز حرفه ی پدر را برگزید. سال ۱۳۴۸ به سربازی رفت. فنون نظامی را به دقت فرا گرفت تا بتواند روزی علیه رژیم به کار گیرد.
او محرومیت ها و فشارهای وارده بر مردم را با پوست و گوشت خود لمس کرده بود و برای نجات مردم میهنش از هیچ تلاشی دریغ نمی کرد.
سال ۱۳۵۷ به آرزویش رسید. شاه رفت و امام آمد. انقلاب پیروز شد، اما کردستان هنوز در دست منافقان بود. راهی آن دیار شد، ایستاد و جنگید. گهگاهی سری به شهر می زد. آن جا هم جبهه ای دیگر برایش بود. شناسایی منافقان از یک طرف و مبارزه با بی حجابی و فسادهای اخلاقی از طرف دیگر.دشمن زیاد داشت، دشمنانی که چشم دیدنش را نداشتند و او را سد راهشان می دیدند و سرانجام شکستند آن سد را و عباس را در جبهه ی شهر ترور کردند.