بازدیدها: 27
کلاس درسش را جبهه می دانست تا به دانش آموزانش درس ایستادگی آموزد و جبهه را کلاس درسی برای خود. کلاس درسی که لحظه به لحظه در آن حاضر بود. وقتی پای منبر شهیدی بی سر می رفت در می یافت چگونه خاک به سبزه می نشیند و آسمان آنقدر قامت خم می کند و به رکوع می رود تا به او بیاموزد زیباترین قامت در نزد خدای منان سجده است و بس. و او همین تواضع را از شهدا آموخته بود که به دانش آموزانش می گفت:” شما پاکید و بی گناه، چرا در برابر منِ آلوده از جا بلند می شوید؟” و حدیثی می نوشت بر پای تخته و می خواست به احترام حدیث رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر جا بایستند.
جواد خود را ساخته بود از همان زمان که توسط ساواک دستگیر شد و زیر شکنجه رفت. آسایش را بر خود حرام کرد، آن موقعی که انقلاب پیروز شد و او برای خدمت رسانی به مناطق محروم میهنش سفر کرد و پا روی نفس و دلش گذاشت و دل از دنیا برید، درآن زمانی که برای آخرین بار پسر یک ساله اش را بوسید و به میدان جنگ شتافت.
عروجش مهیا شد در آخرین ماه سال ۶۴ در منطقه ی فاو و جواد ۱۴ روز بعد در حالی که تمام بدنش در اثر شیمیایی جراحت برداشته بود به دیدار ربش شتافت.